توضیحات
در بخش هایی از کتاب یرما میخوانیم: ... برای اینکه به ستوه اومدهم. برای اینکه از دستهایی که فقط به درد خودم میخوره، خسته شدهم. برای اینکه من تحقیر شدهم. برای اینکه وقتی میبینم گندم جوونه میزنه، چشمه بیوقفه آب میده، گوسفندها هزار تا هزار بره به دنیا میآرن، سگها... وقتی اینا رو میبینم، حس میکنم که من تحقیر شدهم. طبیعت تمام زادههای خودشو به رخ من میکشه و من به جای دهن گرم پسرم، روی سینههام زخم نیشتر حس میکنم. (از متن کتاب)