توضیحات
در بخش هایی از کتاب لبخند باشکوه آقای گیل میخوانیم: من یه گیلم. من غرور خودمو به این مفتی مُچاله نمیکنم... یه بار غرور من شکست. میدونی کِی؟ نبودی! روزی که فرشها رو لوله کرده بودن و مجسمهها رو میآوردن پایین. وقتی سمسار اومد و با چند تا عمله میخواست کاشیها و مرمرهای بیرونی عمارتِ منو بکَنه، قوهای استخر اومده بودن زیر درخت شاهبلوط. و غریبانه من توی مه نگاه میکردم و دلم از حال رفت و نشستم.