توضیحات
در بخش هایی از کتاب یک شب دیگر هم بمان سیلویا میخوانیم: سیویکسال عمر کردم. خودم خواستم نوع مرگم را انتخاب کنم. ممکنه خوشبخت نباشم، اما راضیام. همیشه حرفا و قصههای دیگرون رو نقل کردم، حالا میخوام یه نفرم قصهی منو تعریف کنه. ما خوشبخت بودیم. بغلبغل گل نرگس از باغچهی کلیسا میچیدیم تا به بقال محل بفروشیم. من بهدنیا اومدم، شعر گفتم، «تِد هیوز» رو دیدم، عاشقش شدم و باهاش زندگی کردم. دیگه بیشتر از این چی میخوام؟ یه آدم بیشتر از این چی میخواد؟ خدایا بهت احتیاج دارم، به عشقت، به گرمات، به کلمهت، یه چیزی بگو خدا، یه چیزی بگو...