توضیحات
ماجرا زمانی آغاز شد که در آستانهی چهلسالگی بودم. اگر ضروری باشد خود را بیشتر معرفی کنم، ترجیح میدهم در مورد تصوری که از زندگی داشتم، حرف بزنم. کمتر چیزی یافت میشود که شخصیت انسان را بهمیزان تصویری که از زندگی در ذهن دارد، نشان بدهد. اینکه زندگی را جادهای میبیند یا میدان جنگی تنبهتن، درخت رویانی میبیند یا دریایی خروشان... خود من زندگی را از دید بچـهمدرسهای سربـهزیری، همچون پلـکانی میدیدم کـه نفسزنان، به سریعترین شکل ممکن، در حالیکه رقیبان دنبالش کردهاند، ناگزیر است پلهپله از آن بدود بالا...