توضیحات
در بخش هایی از کتاب چهل تکه از حق لنگ درازی میخوانیم: پدر ناگهان از دستشویی بیرون میزند. نصف صورتش صابونی است و نصف پاک... میگوید: «یکی برود ببیند این مرد نفهم، با این زبان بسته چه کار میکند.» «از بعضی روشها» خروس دیگر چه صیغهای است!؟... مادر گفت: «همیشه خوشمزگی میکنی.» پدر گفت: «خوشمزه کسی است که پشت در گوش خوابانده است.» و بلندتر گفت: »همانی که تخم لق در دهانش شکستهاند و نمیداند خودش حق ندارد وقتی به دیگران حق نمیدهد.» «از زبان دیگری» پدر... پایین نیامده بود که مادر درحالیکه نوک یک جوراب را گرفته بود و مثل پرچم تکانتکان میداد در قاب در نمایان شد. پدر مثل برق از جا پرید. اما چنان از خنده غش کرده بود که پرچم از دست مادر افتاد. «از دو کلاه و یک کمد»