توضیحات
در بخش هایی از کتاب پشت چراغ قرمز میخوانیم: توقفِ بیش از حد و اندازه و حوصلهمندیِ آدمی در پشتِ چراغِ قرمز، فیالواقع ورطة هولناکی است. مشاهدة زورکیِ مرایا و مناظرِ دوروبر، در شرایطِ اجباری و نامطلوب، اندیشه را مسموم میکند و راننده را ـ که پشت فرمان نشسته تا گاز بدهد و براند و برود و به مقصد برسد ـ به تخیلاتِ بَسی بیمارگونه وامیدارد. هوای آلوده، درختانِ چرکِ دود گرفته، غیبت اندوهبارِ پرنده از شاخساران، جویبارِ لجن (که به ویژه در فصولِ گرمتر متعفن است و کنارههایش انباشته از حشراتِ موذی و موشهای چاق و چلهی گردن کلفت)، سروصدای موتورهای اغلب سه تِرتِری و بوقهای دورگة عصبی و... و... شخصِ فرومانده در مرزِ خط قرمز را به دیوانگی میکشاند، و اگر نجابت میکند و فریاد نمیکشد و یقه نمیدراند، حداقل در اندرونِ خویش میجوشد و میخروشد... و افکارِ مغشوشِ مذمومِ مجنون و گاه شیطنتباری به مغز در حالِ انفجارش هجوم میآورد. راقم این سطور با وجود دارا بودن سنینِ ولنگاریِ آخر عمری و اصلِ «وله لِش... که رفتنی هستیم!» حواساش جمع است و البته گردناش از مو باریکتر. هرگز به خود اجازه نمیدهد که زبانِ سرخ سَرِ سبزِ مایل به خاکستریاش را بر باد دهد و بی کَفْن و دفن و تجلیل و ختم و یادبود به دیارِ باقی بشتابد... بنابراین در کار شیطنتهای نوشتاری جانب احتیاط را رعایت میکند و به دنبال طنز تلخ و نیش و کنایه و لایی و نماد و«به شوخی گفتنِ جّد» و خزعبلاتِ بیرمقی از این دست نمیرود و حتیالامکان کوشش مینماید خوانندگان عزیز را بخنداند (ای کاش از عهده برآید!)... البته بیآنکه خوشخیالانه قصد رودهبرکردن کسی را داشته باشد... زبانم لال!