توضیحات
در بخش هایی از کتاب من آناکارنینا نیستم میخوانیم: زن را در اعماق صدای مرد دفن کردند، هیچکس نیامده بود. تنها مردی گنگ و غریب، روی مزار زن نشسته بود و بیصدا میگریست و مردم شهر نمیدانستند که چرا آن شب در خوابهایشان، مردی تا سحر، دوستت دارم میگوید.