توضیحات
در بخش هایی از کتاب ملودی شهر بارانی میخوانیم: بگین!... وقتی حرف میزنین، مثل اینکه جویبار نرمی با جلای الماس زمزمه میکنه، و من، مثل آب و نور، مثل اینکه شناورم، پاک، شفاف، مثل اینکه غسل میشم. بگین... از اون روزهای بلند تابستان، که با «ماری» دنبال سنجاقک و پروانه دور حوض و باغچه میدویدین، گلهای شیپوری و مارگریت، و اون غروبی که رفته بودین روی درخت شمشاد یه مُشته برنج تو لانة گنجشکها بریزین.