توضیحات
در بخش هایی از کتاب مصدق، در آئینه ی تاریخ میخوانیم: از گفتههای دکتر محمد مصدق: «لحظههایی هستند به سنگینی تاریخ... لحظههایی هستند که خود تاریخند. پادشاه باید سلطنت کند نه حکومت... لعنت بر حکمرانان مطلقالعنان و نفرین بر حکومتهای بیچون و چرا... اکنون آفتاب عمر من به لب بام رسیده و دیر یا زود باید به راهی بروم که همه ناگزیر خواهند رفت. ولی چه زنده باشم و چه نباشم امیدوارم، و بلکه یقین دارم، که این آتش خاموش نخواهد شد و مردان بیدار کشور این مبارزهی ملی را آنقدر دنبال میکنند تا به نتیجه برسند. اگر قرار باشد در خانه خود آزادی عمل نداشته باشیم و بیگانگان بر ما مسلط باشند و رشتهای بر گردن ما بگذارند و ما را به هر سوی که میخواهند بکشند مرگ بر چنین زندگی ترجیح دارد و مسلم است که ملت ایران با آن سوابق درخشان تاریخی و خدماتی که به فرهنگ و تمام جهان کرده است هرگز زیر بار این ننگ نمیرود. ایرانی باید خانه خودش را خودش اداره کند. من ایرانی و مسلمانم و علیه هر چه که ایرانیت و اسلامیت ما را تهدید کند، تا زنده هستم، مبارزه مینمایم. من میخواهم در راه وطن شربت شهادت را بچشم. من میخواهم در راه وطن بمیرم. من میخواهم در قبرستان شهدای آزادی دفن شوم.»