توضیحات
در بخش هایی از کتاب ما نارنجک می جویم میخوانیم: از ما نارنجک می جویم: پدر مشغول فین کردن بود که چیز قلنبه سرش را از چکمه بیرون آورد و گفت: «کاظم من را از اینجا در بیاور! از بوی گند خفه شدم. یالا!» از آبکش مسی و آبکش پلاستیکی: آبکش مسی بیطاقت شد و آبکش پلاستیکی را صدا زد و گفت: «آهای آبکش جدید!» آبکش جدید با تعجب برگشت و دید یک شیء سنگین و فلزی بربر او را نگاه میکند... آبکش مسی گفت: «هیچی، میخواستم بدانم که تو چهکارهای؟!» آبکش پلاستیکی گفت: «میبینی که آبکشی میکنم.» آبکش مسی گفت: «بله میدانم. من چند وقت است بیکارم.» آبکش پلاستیکی گفت: «چه ربطی دارد؟!»... از صندوق مخمل سرخ: مادر خاموش شد و سرش را روی گلهای بقچهاش خم کرد. دختر به گلمیخهای صندوق که بُرّاق شده بودند، خیره شد. و ترسید... بیرون از خانه طوفان بود. باران شیروانی را میکوبید و شیشه خیسِ خیس بود... او صدای سوزنها و سرانگشتهای مادر را نیز میشنید.