توضیحات
رقابتهای سیاسی در ایران امروز، دچار نوعی «سیاستزدگی» مفرط و ناهنجار هستند. بازیگران و رقابتپیشگان عرصهی سیاست، نه چندان طالب قاعدهمندکردن رفتار و کردار خود، نه راغب تعریف «جغرافیای مشترک بازی سیاسی»، «خطوط قرمز»، «خطوط نارجی» و نه پذیرای «به رسمیت» شناختن (دوژوره و یا دوفاکتو) یکدیگرند. در شرایطی اینچنین، پرسشوارههای دیرآشنا مجال خودنمایی و بازنمایی پیدا میکنند که: آیا جامعهی ایرانی، اساساً، استعداد برتابیدن «رقابت سیاسی سالم و قاعدهمند» را داراست؟ آیا فرهنگ سیاسی ما، حامل دقایق و هنجارهای مترتب بر بازی / رقابت مسالمتآمیز حزبی هست؟ آیا، امتزاج «سیاست» و «ایدئولوژی» در این مرز و بوم، نوعی انسداد و عصبیت را جایگزین «عقلانیت» در پهنهی کنش و واکنشهای سیاسی نکرده است؟ آیا فرهنگ عمومی قانونگزیر، استبدادگرا، فردگرا، کلاممحور (دوانگار)، خودی و دگرساز، قداستپرور، «فصل»گرا و «وصل»ستیز ما ایرانیان، ترجمهی عینی و عملی خود را در قالب رقابتهای سیاسی «جداییطلب»، «قهرآمیز» و «فراق مسلک» نیافته است؟ تا چه میزان سرگشتگی قواعد ناظر بر بازیهای سیاسی در نزد بازیگران جمعی سیاسی ما، به گمگشتگی رفتار سیاسی دمکراتیک در جامعهی ایرانی یاری رسانده است؟ تا چه میزان بستر اجتماعی ـ سیاسی و نیز فرهنگی جامعهی ما، مستعد تقریر گزارههای جدی پیرامون «تحزب» و «تکثر سیاسی» و «رقابت سیاسی» بوده و هست؟ به بیان دیگر، آیا کردارهای تاریخی سازمانیافتهای فراسوی تشکلهای گفتمانی سیاسی در جامعهی یک سده گذشتهی ما وجود داشتهاند که به گفتمانهای سیاسی معنی بخشند و بدانان منزلت و شأنی جدی ارزانی دارند؟ آیا اساساً، روحیهی ایرانی و فرهنگ سیاسی ایرانی، رفتار و اندر کنشهای تشکیلاتی و حزبی (کنشهای جدی سیاسی) را برمیتابد؟ و بالاخره، در این شرایط گذار تاریخی، چه باید کرد و چه نباید کرد؟