توضیحات
در بخش هایی از کتاب عشق جایش تنگ است میخوانیم: لویسا گفت: «تو فکر میکنی همهش سرکاری بوده؟ یعنی میشه یه آدم اینقدر دورو باشه؟» «تا اونجا که من دیدم و شنیدم، چنین حقههایی بیشترِ وقتها از طرف زنهاس. نه، نه. اصلاً اینجوری فکر نکن. احتمال زیاد راس میگفته. فقط بگی نگی از ماجرا دورافتاده بوده. ظاهراً که فقط همینه.» (از داستان دورافتاده) این جهان برهوتی است میتوانیم منزلگاه خود را در آن تغییر دهیم، اما این هجرت تنها از برهوتی است به برهوت دیگر. (از داستان منزلگاهی در برهوت) اغلب ایدههای خوب را ادیت میداد. تنها پیشنهاد سابیتا این بود که نام خودت و نام یک پسر را روی کاغذ بنویسی، حروف تکراری را حذف کنی و بقیه را بشماری. بعد عدد را با انگشتانت بشماری و بگویی نفرت، دوستی، معاشقه، مهرورزی، ازدواج، تا بفهمی بین تو و آن پسر چه اتفاقی میافتد. (از داستان نفرت، دوستی، معاشقه، مهرورزی، ازدواج)