توضیحات
در بخش هایی از کتاب صندلی روی بالکن میخوانیم: صندلی خالی هم بالای بالکن بود. جلوتر رفت تا موج سنگین تر آمد، از جا کندش و بردش رو به مغرب. خواست دست و پا بزند که نتوانست. موج دیگری آمد. باز سنگین تر و باز کندش و بردش. دست هاش را تکان داد اما نتوانست آب را بشکافد. به پاهاش فشار آورد. پاها دیگر در اختیارش نبود، که موج آخر آمد و او را با خود برد. لحظه ای ساحل را دید و آن صندلی را که روی بالکن بود.