توضیحات
در بخش هایی از کتاب شغل من گدایی است میخوانیم: ژانـ ماری روگول بیش از 20 سال را در خیابان زندگی کرده است. یک شب هنگامیکه مشغول گدایی بود، به دوچرخهسواری پیشنهاد میکند که در زمانی که او مشغول خرید است، از دوچرخهاش مراقبت کند. این دوچرخهسوار ژان ـ لویی دبره است. از همان دیدار اول و دیدارهایی که پس از آن ادامه پیدا کرد، رابطهی خاصی بین این کارتنخواب و رئیس مجلس ملی فرانسه، بر مبنای اعتماد، شکل گرفت. تا آنجاییکه با کمک ژان ـ لویی دبره، روگول پذیرفت تا داستان زندگیاش را بنویسد. از منطقهی 19 پاریس، محلهی دوران کودکیاش تا پیادهروهای شیک خیابان مربُف، ژان ـ ماری روگول سالهای سخت زندگیاش را به تصویر میکشد: نوجوانی آشفته، اولین تجربههای گدایی، دوستیها، داستانهای عاشقانه و کودکان رهاشده... از ایستگاههای متروکهی مترو و نیمکتهای پارک تا اتاق متعفنی در مسافرخانهای محقر، ما را همسفر روزهای تلخ زندگیاش میکند، سفری در قلب خشونت، ترس، فقر و محرومیت که البته به دوستیها، برادریها و مهربانیها نیز آغشته است. «خیابان، دنیای من است. در عمیقترین قسمت وجودم لنگر انداخته. علیرغم سختیها، خشونت، عدم درک حالم، در خیابان احساس خوبی دارم، زمستانها بیشتر از تابستانها. بله البته، برای بعضیها، ما ناپیدا هستیم، برای بعضی از خلقتنگهای به قول خودشان با وجدان. برای همین است که تحقیرمان میکنند یا ازمان متنفرند. ولی گاهی، دیدارهای خوب و ملاقات با کسانی هم وجود دارد که بدون اینکه قضاوتمان کنند دنبال کمککردنمان هستند.» (برگرفته از متن کتاب)