توضیحات
در بخش هایی از کتاب روی صحنه ی آبی (جلد 3) میخوانیم: اما من که در این حنجره ندای شرقِ زنده میدهم، آقا، من که به آبروی کلمه قسم خوردهام، و من که از دریچه، شعر، نور، کلبهی آقا، و تکهای از آسمان آبی را میبینم، درام را خلق عشق، عدالت، و روشنایی میدانم، و ثبت هر کلمه را تیری صاف به قلب آن غول بدشگون، که تا سایهی این غول روی زمین افتاده، جهان در تئاتر من، پلشت، سنگواره، بیعدالت است؛ اما پوچ نیست.