توضیحات
در بخش هایی از کتاب روزنه ی آبی میخوانیم: نگاه کنین! پشت اون کوههای مهآلود یک مرد ایستاده، یه حیوان زخمی، که شما خیلی دوست دارین بچه خطابش کنین، بچهای که در هیبت یک نگاهِ شما از ترس کفشهای خودشو لنگه به لنگه بپوشه... اون با بیپناهی خودشو از این لحظه به اون لحظه پرتاب میکنه و با چشمهای پر از التماس به درهای بسته میزنه... و در همین روز روشن این بشارتم به شما میدم: این خونه دیگه روی آرامشو به خودش نمیبینه. من خانوادة شما رو منقرض میکنم.