توضیحات
در بخش هایی از کتاب تاریک روشنا میخوانیم: «تاریک روشنا» نخستین داستان بلندِ ایرانی با بُنمایههای معنوی ـ اسطورهای است که ماجرایش در آیندهای دور، به سال 3000 میلادی، میگذرد؛ در کهکشانی دوردست، سیارههایی ناشناخته و مردمانی دیگرگون شده و اغلب غریبه که شاید منششان برآیندی از کنشهای همین امروز ما باشد. «...وروشنا با آرامش بیشتری زمزمه میکند: نه من، نه تو و نه هیچ آدمیزاد دیگری، در بهترین نقطه ننشستهایم. هرکس چنین ادعایی کند، شک نکن که خودخواه یا نادان است. اما پس چه کسی به زاویهی دید بهتری دست پیدا میکند تا بتواند تحلیلهای بهتری دربارهی ذات جهان ارائه دهد؟ تفکر رایج زمانهی ما، رو به دیوار نشسته، پشت به حقیقت کرده، گوشهایش را بسته و خیال میکند که همهی حقیقت همین است که او میبیند! اما سرِ همهی حقیقتها این است که تو بفهمی این جهان عظیم را چه کسی و چرا خلق کرده، این که بفهمی خودت از کجا آمدهای، چرا هستی و به کجا خواهی رفت... در سکوت اندکی به هم خیره میشویم تا او دوباره میگوید: جواب این پنج سؤال را با تمسخر و تحقیر یا بیاعتنایی نمیشود داد. با فرو کردن سر زیر برف هم نمیشود! که پنج جواب محکم، لازم است تا بشود از زیر بار سنگینِ این پنج پرسش واقعی رها شد و نجات یافت و به رضایت واقعی رسید...»