توضیحات
هنگامی که کتاب یا داستانی در دست نوشتن دارم هر روز بامداد هرچه زودتر پس از روشن شدن هوا شروع به کار میکنم. آن موقع کسی مزاحم نیست و هوا خنک یا سرد است و همینطور که مینویسم گرم میشوم. آنچه را قبلاً نوشتهام میخوانم و چون همیشه جایی قلم زمین میگذارم که میدانم بعدش چه میشود، از همانجا ادامه میدهم. مینویسم تا بهجایی میرسم که هنوز رمقی باقی مانده است و میدانم سپس چه اتفاق میافتد. پس میایستم و به زندگی میپردازم تا روز بعد که دوباره به سراغش میروم. برای مثال، اگر شش صبح دست به کار شدهام، ممکن است تا نیمروز ادامه دهم، یا پیش از نیمروز از نوشتن باز ایستم. وقتی دست از کار میکشم بیاندازه تهی، و درعینحال بیاندازه پُر و سرشارم، مانند هنگامی که به دلبر خود عشق میورزید. اکنون هیچ چیز نمیتواند بیازارد، هیچ چیز نمیتواند رخ دهد، هیچ چیز مفهومی ندارد تا روز بعد که دوباره دست به کار شوم. انتظار تا روز بعد دشوار است…
ارنست همینگوی