توضیحات
در بخش هایی از کتاب آدم های ناباب میخوانیم: دنیای پیرامونم از زندگی تهی مینمود. زمین وسیع و گستردهی گلآلود و تپهها و پشتههای شهر که از خرابی خانهها بهوجود آمده بود و آنقدر دور از دسترس مینمود، حالا با سرعت تصورناپذیری نزدیک میشود. پشت سرم شب فرا میرسید. همهجا سیاهی شب در پی من بود. گویی هرجا قدم میگذاشتم ظلمت و تباهی هم فرود میآمد، این را با چشم نمیدیدم اما با تمام وجودم احساس میکردم.